loading...
حرفای منوبشنو
شکوفه بازدید : 14 سه شنبه 07 آذر 1391 نظرات (0)

سلام

امروز هم یه شروع دیگه

و.............و...................و................

 

 

وکلی ماجرای جدید"

امروز عزیزم میخواست بیاد محل کارم ولی من گفتم که نیادچون خواهرم اومده بود پیشم 

فکرکنم ازم .......

نه... نه... نه ... اصلن اهل ناراحت شدن نیس ولی نمیدونم چرا........؟؟؟؟؟؟؟

"عجب روز دلگیری شده"

اسمون عجیب ابری شده

"تحمل کن یه روزی این دوری میمیره"

"توقلب من هیچکسی جات ونمیگیره"

"تحمل کن تموم میشه" تموم دلخوری هامون"

"یه کم دیگه تحمل کن"       بمون..."!!!!!

 

 

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    بدوبیاتو

    دختری عاشق پسری بسیار زشت شد آنچنانکه قصد کرد با وی ازدواج کند!
    پس خانواده دختر وی را برحذر داشتند از این ازدواج اما دختر به سبک آلن دلن گفت : من انتخابم را کرده ام !
    پس آن دو با هم ازدواج کردند اما چند وقتی نگذشت که دختر از کرده خویش پشیمان شد ! و روزی به پسر گفت : 
    ببین ! من از ازدواج با تو پشیمان شده ام و دیگر تحمل زندگی با تو را ندارم ! پس مرا طلاق بده تا به سر خانه و زندگی خود بروم .
    پسر گفت : آن زمان که خانواده ات می گفتند با من ازدواج نکن چرا گوش نمی کردی ؟
    دختر گفت : آن زمان گوشهایم کر بود و آن نصیحتها را نمی شنیدم .
    پسر گفت : حال نیز کور شو و این قیاقه را نبین که طلاق برای تو سودی ندارد !

    آمار سایت
  • کل مطالب : 29
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 32
  • بازدید سال : 38
  • بازدید کلی : 1,495