loading...
حرفای منوبشنو
شکوفه بازدید : 23 دوشنبه 06 آذر 1391 نظرات (0)

واااااااای عجب روز خوبیه""""""""

میخواستم بگم به تو....."خداجون"

.............................

...........................................

..................

......................

"خیلی دوست دارم خداااااااااااا"

خیلی زود حاجتمو دادی

خیلی مرسی خداجونم .....

منوعزیزم خیلی با هم مهربون شدیم

خیلی ی ی ی ی ی ::::

 وپنجشنبه هم رفتیم حرم و کلی دعا و.......

خلاصه جای همگی خالی بووووود........

فعلن بای بای

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    بدوبیاتو

    دختری عاشق پسری بسیار زشت شد آنچنانکه قصد کرد با وی ازدواج کند!
    پس خانواده دختر وی را برحذر داشتند از این ازدواج اما دختر به سبک آلن دلن گفت : من انتخابم را کرده ام !
    پس آن دو با هم ازدواج کردند اما چند وقتی نگذشت که دختر از کرده خویش پشیمان شد ! و روزی به پسر گفت : 
    ببین ! من از ازدواج با تو پشیمان شده ام و دیگر تحمل زندگی با تو را ندارم ! پس مرا طلاق بده تا به سر خانه و زندگی خود بروم .
    پسر گفت : آن زمان که خانواده ات می گفتند با من ازدواج نکن چرا گوش نمی کردی ؟
    دختر گفت : آن زمان گوشهایم کر بود و آن نصیحتها را نمی شنیدم .
    پسر گفت : حال نیز کور شو و این قیاقه را نبین که طلاق برای تو سودی ندارد !

    آمار سایت
  • کل مطالب : 29
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 37
  • بازدید کلی : 1,494